نامه یک دهقان به مجله فردوسی بعد از اصلاحات ارضی در سال 1346
روزی که او شاه شد من رعیت بودم ، من در بند بودم ، چه بهتر است که بگویم انسان نبودم، مزدوری بودم گرفتار دست ارباب ، من روز و شب نداشتم ، سفیدی روز و سیاهی شب را در بیابانها و در پای کاشته هایم بسر می آوردم، اما زمانیکه کاشته من بخوشه می نشست و نهال به بهای جانم بار میگرفت ارباب از راه میرسید و آنچه را که من کاشته و بدست آورده بودم از من میگرفت ، از من می ربود و برای من قوت مختصری می گذاشت همانقدر که از گرسنگی نمیرم و بتوانم بازهم وسیله افزایش ثروتش را فراهم سازم، من زمین را بارور می ساختم ، با ناملایمات طبیعت جنگ میکردم اما باز زمین و حاصل آن بدیگری میرسید. اما روزی که او تاجگذاری کرد : من دیگر رعیت نبودم ، دیگر برای خود ارباب نمی شناختم من دهقان آزاده ای بودم که در خانه و کاشانه خود زندگی میکردم ، برای خودم میکاشتم و درو مال خودم بود، زمین بمن تعلق داشت و دیگر کسی از من حصه و سهم اربابی طلب نمی کرد. من اینهمه را از او دارم، از او که بخاطر من ـ بخاطر موجودی که بحساب نمی آمد ـ رسم کهنه را در هم شکست و از من انسانی تازه ساخت. زنجیر ها را از دست و پای من گشود و در زندان قرون را که من زندانی سنتی آن بودم شکست... امروز همان زمینی که من بارور میکنم برای من گلشن است. زمین بمن می خندد و همراه با باری که بمن میدهد شکوفه های امید را در دلم بارور می کند. من چگونه باید پاس اینهمه را بجای آورم . او نه تنها مرا آزاد ساخت و نظام ارباب و رعیتی را از دل این روزگار زدود بلکه بدیار من معجزه بهداشت را فرستاد و سرزمین مرا آباد کرد و سپاهیان انقلاب او برای کودکان من سواد و دانش ، برای سرزمینم عمران و آبادی و برای خانواده ام سلامتی را ارمغان آوردند . و من اگر همه گلهای زمان را بپای او و بپای سپاهیان انقلابش بریزم بحق نتوانسته ام شکوه این دگرگونی را بازگو کرده باشم
نقل از مجله فردوسی سال 1346 به سردبیری استاد عباس پهلوان
6 comments - نامه یک دهقان به مجله فردوسی بعد از اصلاحات ارضی در سال 1346
مختصر گفتم ولی یک دنیا حرف گفتم.
مختصر گفتم ولی یک دنیا حرف گفتم.
مختصر گفتم ولی یک دنیا حرف گفتم.